عصر زمستونی93
سلام به تو دختر ماهم و روزهای زیبایی که با تو تجربه اش میکنم امروز بعداز ظهر نه تو کلاس زبان داشتی و نه من کلاس خصوصی و فرصت رو مناسب دیدم که مادر ودختری بزنیم بیرون و یکم خوش بگذرونیم. اول رفتیم پارک کودک و یکم تاب بازی و سرسره بازی کردی وقتی دیدم هوا داره سرد میشه رفتیم شهربازی روبروی پارک. اول سوار کشتی شدی وقتی داشتی بازی میکردی قیافه ات دیدنی بود وسط بازی یه لحظه دو رو برو نگاه کردی این شکلی وقتی می دیدی که وقتت داره تموم میشه این شکلی شده بودی و در اخر بازی با موفقیت برنده شدی و خنده بارون شد لبای ناز...