ریز بین بودن الینا
سلام به دختر ماهم ودوستای گلم
امروز میخوام از شیرین زبونیات برات بنویسمو اینکه تو چـــــــــــــــــــــــــــــقدر به مکالمات من و بقیه توجه میکنی و مو رو از ماست میکشی بیرون.
من:الینا برو سشوارمنو از کشو بردار و بیار؟
الینا:سشوار تورو؟
من: اره دیگه . بدو سشوارمو بیار موهامو خشک کنم الان سرما میخورما
الینا:ببین مامان اون سشوار رو ،هم تو،هم من،هم بابا استفاده میکنیم. پــــــــــــــــــــــــس نباید بگی سشوار من باید بگی بدو سشوار رو بیار چون اون مال همه هست نه فقط مال تو.
منو میگی مونده بودم حیرون که با شنیدن یه کلمه ی من،چه چیزا که به ذهنش نمیاد به قول دوستان داره فعل صرف میکنه سشوار من سشوار تو سشوار او
یه روز که کلاس داشتم و پیش خاله مریم گذاشته بودمت،بعد از رسیدن به خونه ،گفتی مامان خاله بهم گفت ...................و منم گفتم .........................که البته حرفهای بدی نبودها ولی بهت گفتم وقتی میریم مهمونی ،اونجا هر اتفاقی افتاد دیگه نباید بعد برگشتن بیایم و به همه بگیم یا کاری که تو خونه انجام دادیم رو نباید پیش بقیه بگیم.اگه بگیم می شیم فضول و این کار خیلی بدی هست.
امروز که بابا از مهد تو رو برداشته بود و اومده بودین خونه و من هم هنوز تو اموزشگاه بودم . یه اتفاقی تو خونه بین شما ،پدر و دختری افتاده بود که یکم جالب بود . وقتی رسیدم خونه بابا با اب و تاب تعریف کرد و وقتی حرفش تموم شد الینا گفت: حالا بابا شد فضــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول.
بابا و من:
بعد گفت:مگه قرار نیست هر اتفاقی افتاد تو خونه پیش کسی نگیم حالا که بابا گفت پس شد فضول.
بابا گفت:اتفاقاتی که بین مامان و تو و من می افته رو باید هرسه تامون بدونیم بقیه فامیل و دوستان نباید بدونن اگه به اونا بگیم می شیم فضول.
بیچاره بابا که انقد با ذوق برام تعریف میکرد و اخرش شد فضول
اینم قصه امروز ما.