الینا خانوم الینا خانوم ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

روزهای زندگی الینا

60 ماه زندگی با الینا

1393/12/18 22:55
نویسنده : مامان مینا
1,136 بازدید
اشتراک گذاری

سلا م به دختـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر نازم و دوستای مهربـــــــــــــــــــــــــــــونمبوس

دختر مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاهم تولد پنج سالگی ات مبارکبوسواقعا یعنی پـــــــــــــــــــــــــــــــــنج سال گذشتمحبت

                          

  

وقتی سه ماهه بودی و بچه های فامیل و اطرافیان رو می دیدم باخودم می گفتم کی الینای منم اینقدی میشه؟

می گفتم کی یک ساله میشه ؟کی واکسن هاش تموم میشه؟کی می تونه رو پای خودش راه بره؟کی می تونه با دستهای خودش غذا بخوره؟کی میتونه حـــــــــــــــــــــرف بزنه؟

ولی الان می بینم کاش اون موقع ها بجای اینکه سراسیمه منتظر اومدن مرحله بعدی زندگی باشم از همون مرحله واقعــــــــــــــــــــــــــا نهایت لذت رو میبردم.

 7 ماه بعد از جشن عروسیمون تصمیم گرفتیم که یه فرشته رو به جمع دونفری مون اضافه کنیم.

اولین ماه بارداری ام بود که گواهینامه راهنمایی رانندگی رو گرفتم .کلاسهای زبانم رو هم ادامه می دادم و بعدا بخاطر اینکه به اخرای بارداری می رسیدم ول کردمو الان واقعا متاسفم که چرا ادامه ندادم..فک کنم براهمین به زبان علاقه زیادی داری مثل خودم.در کل ،دوران حاملگی ارومی داشتم و اذیتم نکردی. از سیسمونی ات عکسی ندارم ولی بعدا از تختخواب و کمدت چندتا عکس گرفتم.

 

                                                              یک اسفند 1388

صبح روز یک اسفند88 بعد از 39 هفته بارداری بدون  ویار و اذیت،توسط خانم دکتر ماجدی در بیمارستان شهید بهشتی ،با عمل سزارین به دنیا اومدی و شدی همه دنیای من و بابایی .

وزن:3900 گرم

قد:56 سانتی متر

لحظه دنیا اومدنت ،با گریه تو، گریه کردم .اون لحظه زیباترین لحظه عمرم بود . بعد از اینکه به دنیا اومدی خواستم که بهم نشونت بدن،تا اولین فردی باشم که میبینمت .حسی که اون لحظه دارم قابل توصیف نیست.بعد با خیال راحت خوابم برد و تو ریکاوری بیدار شدم.         

                                              اولین عکس الینام

           

سر برج بود و موقع چکهای بابا .بعدا بابا گفت اون روز اصلا ندونسته روز کی شروع شده و کی تموم شد.

یه پاش بیمارستان بوده یه پاش بانک.چون من برای زایمان طبیعی اماده می شدم که در اخرین روز تصمیم عوض شد.برا همینم نمی دونستیم دقیقا چه روزی به دنیا میای تا بابا هم کارای بانکی اش  رو ردیف کنه.

همینو بگم که بابا یادش رفته بود گل بگیره و بیاد دیدنمون و با دست خالی اومد پیشمون و بعدا متوجه شد که چه کار مهمی یادش رفته ولی بعد از 15 روزگی ات همرو تلافی کرد و یه دست بند و یه انگشتر برا من و دوتا النگو برا گل دخترمون گرفت .  

                     

            

 15 اسفند ،محیا،دختر دخترخاله ام بدنیا اومد.تا عید89 چند روزی مونده بوده که سرماخوردی و دکتر بستری ات کرد. دقیقا شب چهارشنبه سوری سال 88 من و شما بستری شدیمخطا .ولی تا روز تحویل سال ،حالت بهتر شد و برگشتیم خونمونآرام.

 

                                                                         سال 89

تعطیلات عید 89 اصلا عید دیدنی نرفتیم و همه فامیل اومدن خونمون و ما رو دیدن.چون دیگه ترسیده بودم بیرون ببرمت.نکنه سرمابخوری.

                  

              

سیزده بدر سال 89 رو تو خونه موندیم و بابایی تو تراس برامون کباب درست کرد و تو خونه گرم و نرم اولین سیزده بدر سه نفری رو گذروندیممتنظریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــادش بخیر.

روزهایی که پشت سر بابایی چهار دست و پا میرفتی و می پیچیدی به پاهاش که نره و بابایی یه دور، دور پذیرایی پشت سرت چهار دست و پا باهات بازی میکرد..............بغل

                   

وقتی 5 ماهه بودی خاله مریم عقد کرد و تو کوچکترین مهمون اون مراسم بودیمحبت .تو مراسم عقد و شام اصلا اذیت نکردی تو کری ارت میخوابوندمت و تو گوشات پنبه میزاشتم که به صدای ساز و اواز بیدار نشی یا اگه بیدار بودی ازش نترسی و گریه نکنی.

اینجا حاضر شدی بری مراسم نامزدی خاله مریم جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــون

                                           

 

If the picture does not load, press F5!

یه روز که خونه مامانم اینا بودیم و دیدیم وسط پذیرایی ،دستهاتو از زمین کندی و رو پاهات وایسادی . از خوشحالی نمی دونستم چکار کنم و الان که یادم میاد اشک تو چشام جمع میشه. لحظه ای که برای اولین بارگفتی مامان، خوشبخت ترین و موفق ترین فرد روی زمین بودم.

یک خرداد دختر عموت،انیس به دنیا اومد.دقیقاسه ماه بعد از توزیبا.

این عکس روز جشن تولد رضوانه ازتون گرفته شده . از نوزادی انیس عکسی ندارم.

                 

اینجا روزی بود که ماشینمونو تحویل داده بودن  و شما پرنسس کوچولو رو نشونده بودیم روش و شده این عکس:

 

                                                                       

قربــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون خنده هاتمحبت

 

If the picture does not load, press F5!

دایی جواد و الینا :

تولد یک سالگیترو جشن گرفتیم .مامان بزرگها و خاله ها و عمه ها و دختر پسرهاشون رو دعوت کرده بودیم و

کادوی تولدت از طرف مامان و بابا ،زنجیر و پلاک طلای طرح شکوفه  بود مثل مدل گوشوارت.

 

        

عید90:

دیگه راه میرفتی و دندون در اورده بودی و هیچ چی از دست شلوغ کاری هات  درامان نبود. تمامی در های  کابینت ها چسب خورده بودند و میزهای مبل ها تغییر مکان داده شده بود به جایی که دستت نرسه و وسایلهای رویش رو زمین نریزی. یک سال و 37 روزه بودی که همراه با مامانم مشهدرفتیم ویه هفته اونجا بودیم .

            

            

دومین سیزده بدر رو مشهد بودیم آرام.موقع برگشتن،شوقی که موقع دیدن بابایی تو راه آهن داشتی و پریدی بغلش و بوسش کردی رو هیچوقت فراموش نمی کنیمبغل.

              

 

همگام با بچه داری فرشتهو شوهرداریهیپنوتیزم و خونه داریخسته به فکر ادامه تحصیل هم بودمخجالت .تو این فاصله خواستم رشته دانشگاهیم رو به فیزیک پزشکی تغییر بدم .کتابهاشم گرفتم ولی بعد منصرف شدم و برای کنکور رشته خودم فیزیک اتمی و مولکولی اماده شدم .با بابایی و الینا برای ثبت نام ازمونهای ماهان رفتیم و دانشجوهایی که اونجا بودن متعجب از اینکه با یه دختر چند ماهه رفته بودیم برا ثبت نام ماهانخندونک. آزمونهای ماهان شرکت کردم و کتابهاشم گرفتم و طبق برنامه ریزیش درسهامو خوندم. رتبه ام هم خوب می اومد.اینجا همراه با الینا برا ازمون ماهان می خوندم:

               

هر دو آزمون سراسری و آزاد شرکت کردم و در اخر نتیجه ها:

رتبه 2 کنکور دانشگاه آزاد مهاباد

دانشگاه سراسری رشته فیزیک اتمی مولکولی گرایش اپتیک لیزر

دانشگاه سراسری ثبت نام کردم.یه مهمونی خودمونی بخاطر قبولیم تو ارشد همراه با  فامیلهای درجه یک هم برگزار کردیم .  الینا یک سال و 7 ماهه بود که من وارد دانشگاه شدم .ورودی 90 کارشناسی ارشد فیزیک.تو اون روزها بابا و خانوادم واقعا حمایتم کردند .والا عمرا میتونستم از پس این همه مسئولیت بربیام.طی دوسالی که ارشدم تموم شه موقع کلاسهام و امتحانام مهمون  مامانم بودی و زحمتتو کشیده.قربونش برم.بابایی خیلی پشتم بود و واقعا حمایتم میکرد از هر لحاظ  از غذا پختن بگیــــــــــــــــــــــــــــــــر خجالتتا نگه داشتن و خوابوندنت که من درسهامو بخونم.یادمه یه روز که دانشگاه بودم و بابایی قرار بود بیاد دنبالم پدر و دختری سورپرایزم کردین.وقتی رسیدم دم در دانشگاه ،دیدم یه دخترنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز فینقیلی وایساده دم در دانشگاهبوس. بله الینای من بودکه اومده بود دنبال مامانش زیبا. همه همکلاسیهام بغلش کردن و بوس بارونش کردند.اخه خیلی وقت بود میگفتن که الینارو یه روز ببرم ببینن .وقتی دانشگاه بودم دلم میموند پیش تو که الان چکار میکنی و زنگ میزدم از مامان حالتو می پرسیدم و خداخدا می کردم که از دانشگاه زودی برسم خونه و بغلت کنمبوس.

شهریور ماه سال 90 جشن عروسی خاله مریم بود آرامو هفته اول مهر ماه همزمان با شروع کلاسهای ترم اول ام،مراسم عقد دایی حسین و زندایی بود.27 مهر ،رضوانه،دختر عمه گل ات، به دنیا اومدبوس.

دوماه یکبار که موقع زدن واکسن هات می شد ،یه هفته قبل اش،استرس داشتم . بعد از زدن واکسن هات واقعا بابایی باهام تا خود صبح بیدار می موند ،حتی می گفت که من بخوابم و ایشون بالا سرت بشینه و دمای بدنت رو کنترل کنهراضی.

اواخر دوسالگیت هم از پوشک گرفتمت و هم از شیر.باشیر خوردن خیلی راحت خداحافظی کردی وبا پوشک طی یه هفته پر تلاش من و خودت ،بای بای کردی.

دومین سال تولدت رو می خواستیم سه نفری جشن بگیریم و به بقیه زحمت ندیم .چون نمیخواستیم کادو بگیرن اخه هر سال هر سال که نمیشه مهمون دعوت کرد و اونا مجبور شن کادو بگیرن. چند روز قبل از روز تولدت خاله اینا زنگ میزدن و می گفتن نمیخوای تولد بگیری منم میگفتم امسال دیگه نه .البته هر کی دلش خواست بیاد رو چشممون جا داره.

روز بعد تولدت خاله اینا بعداز ظهری اومدن و بزن و برقص وکیک وشام و......................

روز بعدش دایی حسین  و زندایی(نامزد بودن) اومدن و دوباره شادی و کیک عجله ای کوچیک و...................

روز بعد ما رفتیم خونه مامانم اینا و اونجام دوباره مراسم کوچیک ....................

یه شب هم که آنا اینا و عمه جون اینا شام مهمونمون بودن با پختن کیک کوچولو و بزن و برقص وشادی اخرین تولد دوسالگیت رو جشن گرفتیم.

ما نمی خواستیم به فامیل زحمت بدیم ولی  اونا مارو شرمنده کردن و ...............

از اون روزها فقط فیلم دارم و چند تا عکس.

اینجا پیش زندایی و دایی نشستی و کادوت رو بغل کردی که قلک عروسکی بود.

امیر حسین و الینا:

نیما و کادوی تولد دوسالگی الینا:

 

 

 

عید91:

 سیزده بدر سال 91 اولین سیزده بدری بود که همراه با جمع خانوادگیمون (ما و مامان اینا و دایی جواد و نامزدش و خاله مریم اینا)و البته با حضور شما ،باغ رفتیم و کلی خوش گذشت.

 

تعطیلات تابستون رو شمال بودیم و کلی خوش گذشت.مخصوصا برا من که از درس و دانشگاه یکم راحت شده بودم .

از سفر شمال کلـــــــــــــــــــــــــی عکس داشتیم ولی دوربین یه ایردای پیدا کرد که گفتن باید کل عکسهای توش رو حدف کنن تا درست شه حتی نمیشد کپی شون کرد.متاسفـــــــــــــــــــــــانهعصبانی.

وقتی از شیر می  گرفتمت همش این شعرو میخوندی برا خودت وبه هر کس چه آقا چه خانم میرسیدی با جدیدت میگفتی :مــــــــــــــــــــــــی مــــــــــــــــــــــــــی اع(کثیف-زشت).اون روزها پیش اقایون فامیل واقعا خجالت می کشیدم که میپریدی بغلشون میگفتی :می می اع.گیج

8 تیرماه محمد امین ،پسر عمه گل ات،به دنیا اومد و همگی چند روزی ،مهمون خونشون شدیم (ارومیه).

If the picture does not load, press F5!

21 آذر ماه ال آی دختر خاله نازت به دنیا اومد.

اواخر سال 91 مراسم جشن عروسی دایی حسین و زندایی لیلا برگزار شد و برعکس جشن عروسی خاله مریم که همش خواب بودی و از عروسی چیزی متوجه نمیشدی ،عروسی دایی جون همش میرقصیدی و شادی میکردی .

از تولد سه سالگی ات هیچ عکسی ندارم.فقط فیلمشو دارم. خانواده مامانم اینا و خاله ها و دایی ها اومده بودن و بعد از شام مراسم رقص و شادی و.......بود و در کل خیلی خوش گذشت.

عید92:

عید 92 رو  به احترام بزرگتر ها ،خونه پدربزرگ الینا بودیم و و عیدو عید دیدنی خوبی و خوشی رو گذروندیم.

اون روزها همش به فکر دید و بازدید بودیم و هیچ عکسی از اون روزا ندارم.

If the picture does not load, press F5!

آذر ماه 92 عســـــــــــــــــــــــــــــــل جون،دختر دایی نازت به دنیا اومد.

                                         

                

 

                 

و مراسم تولد یک سالگی ال آی

                 

عسل در تولد ال آی:

  

                 

تولد چهار سالگی ات رو مفصل تر از سالهای پیش به همراه خانواده خودم و بابایی و دوستای هم دانشگاهی ام و بچه هاشون جشن گرفتیم که پست اشو عکسهاشو تو وبلاگ ات  داریم.

الینا

                                                               480819_hoppisar1.gif

سال 93:

                

سیزده بدر 93 رو با خانواده بابایی و عمه ها و عمو ها گذروندیم و کلی خوش گذشت و بعداز ظهر و شام رو با خانواده خودم بودیم. در کل روز خوبی بود.

                 

بعد از سیزده بدر دوست شمالی بابا،اقا فرهاد و ارادینا مهمونمون شدن و 4 روز باهم بودیم و کلی گشتیم و خوش گذشت.

عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشق این عکست هستم.بوس

                  

 

از اول سال 93 کلاس زبان میری و الان نیمه های ترم 5 زبان هستی

اسم معلم زبان ات:خانم عبدالله پور برای سه ترم و برای ترم پنجم خانم رضایی وش.

هر چهار ترم رو خیلی خوب خوندی و منتظرم ببینم نتیجه ترم پنج چی میشه.

از مهر 93 میری پیش دبستانی . مهد ارام.

واما سورپرایز تولد پنج سالگی ات:

شب30 ام بهمن،که فرداش روز تولدت بود و ما هم برای فرداشب قرار بود جشن کوچولوی سه نفره برات بگیریم ،آیفون به صدا دراومد و ماهم متعجب از اینکه کسی قرار نبود بیاد خونمون،دیدیم آنا اینا و عمه ها طی برنامه ریزی قبلی که بین خودشون کرده بودند کیک و شیرینی و تخمه و پفک و ماهی قزل الا برای شام اومدن خونمون.

کیک و شیرینی ها که عمه فریبا زحمتشونو کشیده بودن:

واقعا از این کارشون هم متعجب شدیم و سورپرایز و هم خیلی خوشحال و مسرور .ماهی هارو برا شام کباب کردیم و بعد از شام هم مراسم به یاد ماندنی ای برپاشد و واقعا بهترین تولدت تو این پنج سال بود .واقعا به داشتن همچین مادرشوهر و خواهرشوهرایی افتخار میکنم.چون میدونستن که من ساعت8 از آموزشگاه تموم میشم و وقت شام پختن و تدارک کردن شام و دسر و ..............رو ندارم خودشون زحمت همه چی رو کشیده بودن واقعا ای والا داره.

کادوی عمه فریبا

کادوی عمه زهره

کادوی عمه فاطمه

بعداز ظهر روز  یک اسفند93 هم مامانم و خاله جون اینا و زندایی و وروجک هاشون مهمونمون شدن و خوش گذشت.

ال آی -امیرحسین - الینا - عسل.

کادوی خاله مریم

کادوی مامان وبابا

کادوی مامان بزرگها و خاله نازیلا و زندایی لیلا

واقعا این دو روز  برامون روزهای خیلی خوبی بود .

 

وقتی فکر میکنم مبینیم اصلا بچه بدی برامون نبودی تو هیچ مرحله اذیتمون نکردی ،از شیر گرفتن،از پوشک گرفتن،غذاخوردن و........................................هیچ وقت کاری نکردی که تو جمع یا تو خونه اذیت شیم .عمرا بچه لجبازی نبودی که بگی الا و بلا باید اینو بهم بدین و اینو برام بخری.

دختر گلم

عاشق هرلحظه کنارت بودنم و از لحظه لحظه زندگی کنارت تجربه های زیادی رو کسب کردم که اگه به لطف وجود تو مادر نمیشدم این دقایق رو تجربه نمیکردم.

امیدوارم زندگی که در شان و لیاقت توست رو برات مهیا کرده بوده باشیم و انشاالله خواهیم کرد.

خدایا ازت میخوام همیشه حال و هوای تک ثمره زندگیمو داشته باشی .

   دو چیز در دنیا بهترینند

  گریستن از شوق           و           خندیدن از ته دل

              هردو برای تو باشند جان مادر

               آرزویمان برایت همین است.

            دنیایمان را میدهیم برای لبخندت...

               هراسی نیست...شاد که باشی...

               دوباره دنیا ازآن ماست.

دخترم همیشه شاد باش و شاد زندگی کن.

          

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

محمد
19 اسفند 93 9:36
سلام نایسر دایسر اصلی کیفیت اعلا فقط 37000 تومان بجای 52000 تومان آب پاش ایزی جت فقط 22000 تومان بجای 29000 تومان این روزها فروشگاه اینترنتی تلیپ تا 30 درصد تخفیف داره به ماهم سر بزن.
مریم مامان آیدین
19 اسفند 93 11:18
سلام مینای عزیزم و الینای گلم تولدت مبارک الینای ماااااااااااهم وااااااااااااااااای چه دخمل کوچولوی نااااااااااااااز و خوش خنده ای بوده عروسک خانوم ما خییییییییییییلی زیبا این 5 سال رو به تصویر کشیدی دوستم....وااااااااااقعا خسته نباشی خانومی....الان دیگه یه فرشته کوچولوی 5 ساله و خانوووووووووم داری از دیدن روی ماهت هم خییییییییییییییییییلی خوشحال شدم عزیــــــــــــــــزم من تو فضای مجازی به ندرت آدم هایی رو میبینم که از خانواده همسرشون تعریف کنن.....اون تعدادی هم که تعریف میکنن به خاطر آدرس وب دادنه و بعدها تو خصوصی ها میگن این خبرها نبود ولی.....خیییلی خوشحال میشم این روابط صمیمانه رو میبینم و باید بگم خوبی از خودت بوده که انقدر خواهر شوهرها و مادر شوهر مهربونی داری....مهربونی مهربونی میاره عزیزم....واااقعا تبریک دست هر دو مامان بزرگ ها و خاله ها و عمه ها و همه اقوام مهربون درد نکنه...الهی همیشه جمعتون به شادی باشه دوستم و در اخر فرشته کوچولوی 5 ساله خانوم و گل ماور خیییییییییییییلی ببوس عزیزم
مامان مینا
پاسخ
سلام به مریم جونباوفای خودم که دل خیلی هواشو کرده بود ولی بخاطر اینکه سرم شلوغ بود این چند مدت نتونستم بیام وبتون ممنون بابت کامنت پرمهرت اره مریم جان من با خانواده همسری خیلی خوبم و اوناهم همینطور.وب تولد الینا هم با یه سورپرایز تاریخی خوشحالمون کردند. ازشون خیلی ممنونم.البته به قول خودت مهربونی مهربونی میاره همه چی تو دنیا دوطرفه است. قربونت عزیزم. انشاالله همیشه همه خانواده در کنار هم بدون کدورت و ناراحتی زندگی کنیم.شمام ایدین گلی ماهمو ببوسین
مامان تازه کار
19 اسفند 93 12:30
خیلی پست قشنگی بود دوستم، خوشبختی و شادی رو واسه خانوادتون و مخصوصا دختر گلمون آرزو میکنم. از طرف منم این دختر خانم خوب رو ببوس
مامان مینا
پاسخ
لطف دارین مامان تازه کار.ممنون بابت ارزوی زیباتون.شیرین کام باشین
مامان راحله
19 اسفند 93 14:30
تولد تولد تولدت مبارککککککککککککککککککککک عزیزممممم ان شالله 120 ساله بشی .. ان شالله جشن دانشگاه رفتنت گلمممم]
مامان مینا
پاسخ
ممنون خاله راحله انشـــــــــــــــاالله
مامان راحله
20 اسفند 93 14:07
__________________¶¶¶¶¶ _______________¶¶¶¶¶__¶¶________¶¶¶¶¶¶¶¶ __________¶¶¶¶__¶¶¶¶___¶¶_____¶¶¶¶¶____¶¶ ______¶¶¶___¶¶¶¶________¶¶_¶¶¶______¶¶¶ ___¶¶¶_¶¶¶¶______________¶¶_______¶¶¶ ¶¶¶_¶¶¶¶________________¶¶______¶¶¶ ¶¶¶¶_________________¶¶¶_____¶¶¶ ¶¶________________¶¶¶_____¶¶¶ ¶¶_____________¶¶¶_____¶¶¶ _¶¶________¶¶¶¶____¶¶¶¶ __¶¶____¶¶¶_____¶¶¶¶ ___¶¶_¶¶¶¶___¶¶¶¶ ____¶¶_____¶¶¶¶ __¶¶_____¶¶¶¶ ¶¶____¶¶¶¶ ¶¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶_____¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶¶_________¶¶¶¶¶¶¶ __________¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶ __¶¶¶¶_____________________________¶¶¶¶ _¶¶¶¶¶¶___________________________¶¶¶¶¶ __¶¶¶¶¶¶_________________________¶¶¶¶¶¶ ___¶¶¶¶¶¶_______________________¶¶¶¶¶¶ ____¶¶¶¶¶¶¶___________________¶¶¶¶¶¶¶ ______¶¶¶¶¶¶¶_______________¶¶¶¶¶¶¶ _________¶¶¶¶¶¶___________¶¶¶¶¶¶ ____________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ______________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
مریم(پرنیاوبردیا)
22 اسفند 93 20:45
سلام دوسته خوبه خودم مرسی که بهمون سر میزنید و به یادمونید(heart) حتمن دوباره آپ میکنم و با کلی عکس و مطلب جدید میام پیشتون و میشم آبجی مریم سابق(moa) میبوسمتون-فعلن بای دوستم
مامان مینا
پاسخ
سلااااااااااااااااااااااااااام دوست گلم خوبی؟ چرا اینورا نمیای؟چرا نمیای نی نی وبلاگ؟ زودی بیا و پست جدید بزار که دلم برات و برای پرنیای خانـــــــوم و بردیای خوشگلم که همیشه از عکس و عکاس فراریه تنگ شده.بدجـــــــــــــــــــــــــــور
مامان ويانا
23 اسفند 93 16:00
امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک . . .
مامان مینا
پاسخ
ممنون خانومی
مامان ويانا
23 اسفند 93 16:03
با کلی تأخیر که خیلی شرمنده هستم تولد الینا جون را تبریک می گویم .
مامان مینا
پاسخ
خواهش میکنم.عیده و همه سرشون مشغوله دیگهممنون
مامان راحله
23 اسفند 93 16:22
_________¤¤¤¤¤¤¤¤____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤ ¤¤¤¤نـــــرم نرمــــــــکــــ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ میرســـــد ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤اینــــــــــک¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ بهــــــــــار ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ __¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ بهـــــاران مبـــــــــارکــــ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ ___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ _____________________¤¤¤¤¤¤ ______________________¤¤¤¤ _______________________¤¤
مامان مینا
پاسخ
ممنون خاله راحله گلــــــــــــــم
مامان ويانا
24 اسفند 93 14:28
آفرین چه پشتکاری که توانستی با وجود یک بچه ادامه تحصیل بدهی
مامان مینا
پاسخ
ما اینیم دیگه
مریم(مامان کیان)
24 اسفند 93 18:26
سلام مینا جان تولد الینای عزیزم مبارک الهی جشن عروسی و فارغ التحصیلیش کنار مامان خوشگلش
مامان مینا
پاسخ
سلام به مامان مریم مهربون ممنون خاله جون انشاالله