60 ماه زندگی با الینا
سلا م به دختـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر نازم و دوستای مهربـــــــــــــــــــــــــــــونم
دختر مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاهم تولد پنج سالگی ات مبارکواقعا یعنی پـــــــــــــــــــــــــــــــــنج سال گذشت
وقتی سه ماهه بودی و بچه های فامیل و اطرافیان رو می دیدم باخودم می گفتم کی الینای منم اینقدی میشه؟
می گفتم کی یک ساله میشه ؟کی واکسن هاش تموم میشه؟کی می تونه رو پای خودش راه بره؟کی می تونه با دستهای خودش غذا بخوره؟کی میتونه حـــــــــــــــــــــرف بزنه؟
ولی الان می بینم کاش اون موقع ها بجای اینکه سراسیمه منتظر اومدن مرحله بعدی زندگی باشم از همون مرحله واقعــــــــــــــــــــــــــا نهایت لذت رو میبردم.
7 ماه بعد از جشن عروسیمون تصمیم گرفتیم که یه فرشته رو به جمع دونفری مون اضافه کنیم.
اولین ماه بارداری ام بود که گواهینامه راهنمایی رانندگی رو گرفتم .کلاسهای زبانم رو هم ادامه می دادم و بعدا بخاطر اینکه به اخرای بارداری می رسیدم ول کردمو الان واقعا متاسفم که چرا ادامه ندادم..فک کنم براهمین به زبان علاقه زیادی داری مثل خودم.در کل ،دوران حاملگی ارومی داشتم و اذیتم نکردی. از سیسمونی ات عکسی ندارم ولی بعدا از تختخواب و کمدت چندتا عکس گرفتم.
یک اسفند 1388
صبح روز یک اسفند88 بعد از 39 هفته بارداری بدون ویار و اذیت،توسط خانم دکتر ماجدی در بیمارستان شهید بهشتی ،با عمل سزارین به دنیا اومدی و شدی همه دنیای من و بابایی .
وزن:3900 گرم
قد:56 سانتی متر
لحظه دنیا اومدنت ،با گریه تو، گریه کردم .اون لحظه زیباترین لحظه عمرم بود . بعد از اینکه به دنیا اومدی خواستم که بهم نشونت بدن،تا اولین فردی باشم که میبینمت .حسی که اون لحظه دارم قابل توصیف نیست.بعد با خیال راحت خوابم برد و تو ریکاوری بیدار شدم.
اولین عکس الینام
سر برج بود و موقع چکهای بابا .بعدا بابا گفت اون روز اصلا ندونسته روز کی شروع شده و کی تموم شد.
یه پاش بیمارستان بوده یه پاش بانک.چون من برای زایمان طبیعی اماده می شدم که در اخرین روز تصمیم عوض شد.برا همینم نمی دونستیم دقیقا چه روزی به دنیا میای تا بابا هم کارای بانکی اش رو ردیف کنه.
همینو بگم که بابا یادش رفته بود گل بگیره و بیاد دیدنمون و با دست خالی اومد پیشمون و بعدا متوجه شد که چه کار مهمی یادش رفته ولی بعد از 15 روزگی ات همرو تلافی کرد و یه دست بند و یه انگشتر برا من و دوتا النگو برا گل دخترمون گرفت .
15 اسفند ،محیا،دختر دخترخاله ام بدنیا اومد.تا عید89 چند روزی مونده بوده که سرماخوردی و دکتر بستری ات کرد. دقیقا شب چهارشنبه سوری سال 88 من و شما بستری شدیم .ولی تا روز تحویل سال ،حالت بهتر شد و برگشتیم خونمون.
سال 89
تعطیلات عید 89 اصلا عید دیدنی نرفتیم و همه فامیل اومدن خونمون و ما رو دیدن.چون دیگه ترسیده بودم بیرون ببرمت.نکنه سرمابخوری.
سیزده بدر سال 89 رو تو خونه موندیم و بابایی تو تراس برامون کباب درست کرد و تو خونه گرم و نرم اولین سیزده بدر سه نفری رو گذروندیمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــادش بخیر.
روزهایی که پشت سر بابایی چهار دست و پا میرفتی و می پیچیدی به پاهاش که نره و بابایی یه دور، دور پذیرایی پشت سرت چهار دست و پا باهات بازی میکرد..............
وقتی 5 ماهه بودی خاله مریم عقد کرد و تو کوچکترین مهمون اون مراسم بودی .تو مراسم عقد و شام اصلا اذیت نکردی تو کری ارت میخوابوندمت و تو گوشات پنبه میزاشتم که به صدای ساز و اواز بیدار نشی یا اگه بیدار بودی ازش نترسی و گریه نکنی.
اینجا حاضر شدی بری مراسم نامزدی خاله مریم جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــون
یه روز که خونه مامانم اینا بودیم و دیدیم وسط پذیرایی ،دستهاتو از زمین کندی و رو پاهات وایسادی . از خوشحالی نمی دونستم چکار کنم و الان که یادم میاد اشک تو چشام جمع میشه. لحظه ای که برای اولین بارگفتی مامان، خوشبخت ترین و موفق ترین فرد روی زمین بودم.
یک خرداد دختر عموت،انیس به دنیا اومد.دقیقاسه ماه بعد از تو.
این عکس روز جشن تولد رضوانه ازتون گرفته شده . از نوزادی انیس عکسی ندارم.
اینجا روزی بود که ماشینمونو تحویل داده بودن و شما پرنسس کوچولو رو نشونده بودیم روش و شده این عکس:
قربــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــون خنده هات
دایی جواد و الینا :
تولد یک سالگیترو جشن گرفتیم .مامان بزرگها و خاله ها و عمه ها و دختر پسرهاشون رو دعوت کرده بودیم و
کادوی تولدت از طرف مامان و بابا ،زنجیر و پلاک طلای طرح شکوفه بود مثل مدل گوشوارت.
عید90:
دیگه راه میرفتی و دندون در اورده بودی و هیچ چی از دست شلوغ کاری هات درامان نبود. تمامی در های کابینت ها چسب خورده بودند و میزهای مبل ها تغییر مکان داده شده بود به جایی که دستت نرسه و وسایلهای رویش رو زمین نریزی. یک سال و 37 روزه بودی که همراه با مامانم مشهدرفتیم ویه هفته اونجا بودیم .
دومین سیزده بدر رو مشهد بودیم .موقع برگشتن،شوقی که موقع دیدن بابایی تو راه آهن داشتی و پریدی بغلش و بوسش کردی رو هیچوقت فراموش نمی کنیم.
همگام با بچه داری و شوهرداری و خونه داری به فکر ادامه تحصیل هم بودم .تو این فاصله خواستم رشته دانشگاهیم رو به فیزیک پزشکی تغییر بدم .کتابهاشم گرفتم ولی بعد منصرف شدم و برای کنکور رشته خودم فیزیک اتمی و مولکولی اماده شدم .با بابایی و الینا برای ثبت نام ازمونهای ماهان رفتیم و دانشجوهایی که اونجا بودن متعجب از اینکه با یه دختر چند ماهه رفته بودیم برا ثبت نام ماهان. آزمونهای ماهان شرکت کردم و کتابهاشم گرفتم و طبق برنامه ریزیش درسهامو خوندم. رتبه ام هم خوب می اومد.اینجا همراه با الینا برا ازمون ماهان می خوندم:
هر دو آزمون سراسری و آزاد شرکت کردم و در اخر نتیجه ها:
رتبه 2 کنکور دانشگاه آزاد مهاباد
دانشگاه سراسری رشته فیزیک اتمی مولکولی گرایش اپتیک لیزر
دانشگاه سراسری ثبت نام کردم.یه مهمونی خودمونی بخاطر قبولیم تو ارشد همراه با فامیلهای درجه یک هم برگزار کردیم . الینا یک سال و 7 ماهه بود که من وارد دانشگاه شدم .ورودی 90 کارشناسی ارشد فیزیک.تو اون روزها بابا و خانوادم واقعا حمایتم کردند .والا عمرا میتونستم از پس این همه مسئولیت بربیام.طی دوسالی که ارشدم تموم شه موقع کلاسهام و امتحانام مهمون مامانم بودی و زحمتتو کشیده.قربونش برم.بابایی خیلی پشتم بود و واقعا حمایتم میکرد از هر لحاظ از غذا پختن بگیــــــــــــــــــــــــــــــــر تا نگه داشتن و خوابوندنت که من درسهامو بخونم.یادمه یه روز که دانشگاه بودم و بابایی قرار بود بیاد دنبالم پدر و دختری سورپرایزم کردین.وقتی رسیدم دم در دانشگاه ،دیدم یه دخترنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاز فینقیلی وایساده دم در دانشگاه. بله الینای من بودکه اومده بود دنبال مامانش . همه همکلاسیهام بغلش کردن و بوس بارونش کردند.اخه خیلی وقت بود میگفتن که الینارو یه روز ببرم ببینن .وقتی دانشگاه بودم دلم میموند پیش تو که الان چکار میکنی و زنگ میزدم از مامان حالتو می پرسیدم و خداخدا می کردم که از دانشگاه زودی برسم خونه و بغلت کنم.
شهریور ماه سال 90 جشن عروسی خاله مریم بود و هفته اول مهر ماه همزمان با شروع کلاسهای ترم اول ام،مراسم عقد دایی حسین و زندایی بود.27 مهر ،رضوانه،دختر عمه گل ات، به دنیا اومد.
دوماه یکبار که موقع زدن واکسن هات می شد ،یه هفته قبل اش،استرس داشتم . بعد از زدن واکسن هات واقعا بابایی باهام تا خود صبح بیدار می موند ،حتی می گفت که من بخوابم و ایشون بالا سرت بشینه و دمای بدنت رو کنترل کنه.
اواخر دوسالگیت هم از پوشک گرفتمت و هم از شیر.باشیر خوردن خیلی راحت خداحافظی کردی وبا پوشک طی یه هفته پر تلاش من و خودت ،بای بای کردی.
دومین سال تولدت رو می خواستیم سه نفری جشن بگیریم و به بقیه زحمت ندیم .چون نمیخواستیم کادو بگیرن اخه هر سال هر سال که نمیشه مهمون دعوت کرد و اونا مجبور شن کادو بگیرن. چند روز قبل از روز تولدت خاله اینا زنگ میزدن و می گفتن نمیخوای تولد بگیری منم میگفتم امسال دیگه نه .البته هر کی دلش خواست بیاد رو چشممون جا داره.
روز بعد تولدت خاله اینا بعداز ظهری اومدن و بزن و برقص وکیک وشام و......................
روز بعدش دایی حسین و زندایی(نامزد بودن) اومدن و دوباره شادی و کیک عجله ای کوچیک و...................
روز بعد ما رفتیم خونه مامانم اینا و اونجام دوباره مراسم کوچیک ....................
یه شب هم که آنا اینا و عمه جون اینا شام مهمونمون بودن با پختن کیک کوچولو و بزن و برقص وشادی اخرین تولد دوسالگیت رو جشن گرفتیم.
ما نمی خواستیم به فامیل زحمت بدیم ولی اونا مارو شرمنده کردن و ...............
از اون روزها فقط فیلم دارم و چند تا عکس.
اینجا پیش زندایی و دایی نشستی و کادوت رو بغل کردی که قلک عروسکی بود.
امیر حسین و الینا:
نیما و کادوی تولد دوسالگی الینا:
عید91:
سیزده بدر سال 91 اولین سیزده بدری بود که همراه با جمع خانوادگیمون (ما و مامان اینا و دایی جواد و نامزدش و خاله مریم اینا)و البته با حضور شما ،باغ رفتیم و کلی خوش گذشت.
تعطیلات تابستون رو شمال بودیم و کلی خوش گذشت.مخصوصا برا من که از درس و دانشگاه یکم راحت شده بودم .
از سفر شمال کلـــــــــــــــــــــــــی عکس داشتیم ولی دوربین یه ایردای پیدا کرد که گفتن باید کل عکسهای توش رو حدف کنن تا درست شه حتی نمیشد کپی شون کرد.متاسفـــــــــــــــــــــــانه.
وقتی از شیر می گرفتمت همش این شعرو میخوندی برا خودت وبه هر کس چه آقا چه خانم میرسیدی با جدیدت میگفتی :مــــــــــــــــــــــــی مــــــــــــــــــــــــــی اع(کثیف-زشت).اون روزها پیش اقایون فامیل واقعا خجالت می کشیدم که میپریدی بغلشون میگفتی :می می اع.
8 تیرماه محمد امین ،پسر عمه گل ات،به دنیا اومد و همگی چند روزی ،مهمون خونشون شدیم (ارومیه).
21 آذر ماه ال آی دختر خاله نازت به دنیا اومد.
اواخر سال 91 مراسم جشن عروسی دایی حسین و زندایی لیلا برگزار شد و برعکس جشن عروسی خاله مریم که همش خواب بودی و از عروسی چیزی متوجه نمیشدی ،عروسی دایی جون همش میرقصیدی و شادی میکردی .
از تولد سه سالگی ات هیچ عکسی ندارم.فقط فیلمشو دارم. خانواده مامانم اینا و خاله ها و دایی ها اومده بودن و بعد از شام مراسم رقص و شادی و.......بود و در کل خیلی خوش گذشت.
عید92:
عید 92 رو به احترام بزرگتر ها ،خونه پدربزرگ الینا بودیم و و عیدو عید دیدنی خوبی و خوشی رو گذروندیم.
اون روزها همش به فکر دید و بازدید بودیم و هیچ عکسی از اون روزا ندارم.
آذر ماه 92 عســـــــــــــــــــــــــــــــل جون،دختر دایی نازت به دنیا اومد.
و مراسم تولد یک سالگی ال آی
عسل در تولد ال آی:
تولد چهار سالگی ات رو مفصل تر از سالهای پیش به همراه خانواده خودم و بابایی و دوستای هم دانشگاهی ام و بچه هاشون جشن گرفتیم که پست اشو عکسهاشو تو وبلاگ ات داریم.
سال 93:
سیزده بدر 93 رو با خانواده بابایی و عمه ها و عمو ها گذروندیم و کلی خوش گذشت و بعداز ظهر و شام رو با خانواده خودم بودیم. در کل روز خوبی بود.
بعد از سیزده بدر دوست شمالی بابا،اقا فرهاد و ارادینا مهمونمون شدن و 4 روز باهم بودیم و کلی گشتیم و خوش گذشت.
عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشق این عکست هستم.
از اول سال 93 کلاس زبان میری و الان نیمه های ترم 5 زبان هستی
اسم معلم زبان ات:خانم عبدالله پور برای سه ترم و برای ترم پنجم خانم رضایی وش.
هر چهار ترم رو خیلی خوب خوندی و منتظرم ببینم نتیجه ترم پنج چی میشه.
از مهر 93 میری پیش دبستانی . مهد ارام.
واما سورپرایز تولد پنج سالگی ات:
شب30 ام بهمن،که فرداش روز تولدت بود و ما هم برای فرداشب قرار بود جشن کوچولوی سه نفره برات بگیریم ،آیفون به صدا دراومد و ماهم متعجب از اینکه کسی قرار نبود بیاد خونمون،دیدیم آنا اینا و عمه ها طی برنامه ریزی قبلی که بین خودشون کرده بودند کیک و شیرینی و تخمه و پفک و ماهی قزل الا برای شام اومدن خونمون.
کیک و شیرینی ها که عمه فریبا زحمتشونو کشیده بودن:
واقعا از این کارشون هم متعجب شدیم و سورپرایز و هم خیلی خوشحال و مسرور .ماهی هارو برا شام کباب کردیم و بعد از شام هم مراسم به یاد ماندنی ای برپاشد و واقعا بهترین تولدت تو این پنج سال بود .واقعا به داشتن همچین مادرشوهر و خواهرشوهرایی افتخار میکنم.چون میدونستن که من ساعت8 از آموزشگاه تموم میشم و وقت شام پختن و تدارک کردن شام و دسر و ..............رو ندارم خودشون زحمت همه چی رو کشیده بودن واقعا ای والا داره.
کادوی عمه فریبا
کادوی عمه زهره
کادوی عمه فاطمه
بعداز ظهر روز یک اسفند93 هم مامانم و خاله جون اینا و زندایی و وروجک هاشون مهمونمون شدن و خوش گذشت.
ال آی -امیرحسین - الینا - عسل.
کادوی خاله مریم
کادوی مامان وبابا
کادوی مامان بزرگها و خاله نازیلا و زندایی لیلا
واقعا این دو روز برامون روزهای خیلی خوبی بود .
وقتی فکر میکنم مبینیم اصلا بچه بدی برامون نبودی تو هیچ مرحله اذیتمون نکردی ،از شیر گرفتن،از پوشک گرفتن،غذاخوردن و........................................هیچ وقت کاری نکردی که تو جمع یا تو خونه اذیت شیم .عمرا بچه لجبازی نبودی که بگی الا و بلا باید اینو بهم بدین و اینو برام بخری.
دختر گلم
عاشق هرلحظه کنارت بودنم و از لحظه لحظه زندگی کنارت تجربه های زیادی رو کسب کردم که اگه به لطف وجود تو مادر نمیشدم این دقایق رو تجربه نمیکردم.
امیدوارم زندگی که در شان و لیاقت توست رو برات مهیا کرده بوده باشیم و انشاالله خواهیم کرد.
خدایا ازت میخوام همیشه حال و هوای تک ثمره زندگیمو داشته باشی .
دو چیز در دنیا بهترینند
گریستن از شوق و خندیدن از ته دل
هردو برای تو باشند جان مادر
آرزویمان برایت همین است.
دنیایمان را میدهیم برای لبخندت...
هراسی نیست...شاد که باشی...
دوباره دنیا ازآن ماست.
دخترم همیشه شاد باش و شاد زندگی کن.