شیرین زبونیای شیرینی زندگیم
عاشق شیرین زبونیاتم که زندگی رو برام دلچسب و شیرین کرده.
یه روز وقتی داشتیم نهار می خوردیم و طبق معمول تلویزیون هم روشن بود :
الینا:بابا تلویزیونو خاموش کن مگه سر سفره ننشستیم؟مگه گناه نداره؟
بابا:چشم و تلویزیونو خاموش کرد.
من و بابایی داشتیم در مورد یه موضوعی باهم حرف میزدیم که:
الینا:مامان بابا مگه نگفتین سر سفره حرف نمیزنن؟
من و بابا:بله دخترم.و سکوت برقرار شد.
بابایی که حرف تو دهنش مونده بود و میخواست زودی بگه تند تند غذاشو میخورد که بتونه از این شرایط رها شه که:
الینا:بابا میبینم تند تند میخوری که حرفتو بگی ولی یکم دیگه فقط شما غذات تموم شده و مال ما مونده .
اگه دوست داشتی با خودت میتونی حرف بزنی ولی با من و مامان نه.چون ماکه غذامون تموم
نشده هنوز. تموم شده؟تلویزیونم نمیتونی روشن کنی چون تو تموم شدی ولی من و مامانم اینجا
نشستیم و نمیتونیم تلویزیون ببینیم.
بابا:
من:
الینا:
اینم از شیرین زبونیات سر سفره و اینکه یه کاری که همیشه سر سفره انجام میدی اینه که
بشقابتو می گیری دستت و تا همه غذاشونو سرو نکردن نمیزاری غذاتو بریزیم تو بشقابت و همیشه با صدای بلند میگی:
اول بزرگترا
تو یکی از فلش کارتهای زبان ات عکس یه دختر گرسنه رو کشیدن که روسرش یه ابری هست که توش کیک کشیده شده و نشون میده که دختر گرسنه هست(hungry)
الینا: مامان مگه ما ادمهای واقعی نیستیم؟
من:بله ما واقعی هستیم.
الینا:الان میخوام برم پرتقال بخورم چرا اون ابره که توش پرتقاله نمیاد بالا سرم؟
من:بهش گفتم گرسنه بودن یه احساسه که ما داریم .احساس رو نمیشه با دیدن شخص متوجه شد برا همین اینو می کشن که ما که می بینیمش بدونیم معنیش اینه که دختره گرسنه اش هست.
الینا:ما وقتی یکی رو میبینیم از کجا بدونیم که اون گرسنه هست یا تشنه ویا ....؟
من:اخه چی بگم .گفتم اون شخص بهمون میگه که تشنه یا گرسنه هست؟
الینا:شاید خجالت کشید؟اگه اون ابره بیاد بالا سرش زئدی میفهمم که چی دلش میخواد.
روزی که به الینا تو مهد مفهوم نذر کردن رو یاد داده بودن اومده خونه رفته دولیوان اب پرکرده و توش قند ریخته و شربت درست کرده. میگم چکار میکنی؟
الینا:برا امام حسین نذر کردم شربت پخش کنم .اینام یکی براتو درست کردم یکی هم برا بابا.
قربونت برم که همه چیو زود یاد میگیری و انجام میدی .
روز عاشورا بهم میگی مامان من نمیخوام امام حسین رو بکشن.
بعد میگی:مامان چرا امام حسین نمیاد خونمون؟خونمونو نمی شناسه؟
اوایل که میرفتی پیش دبستانی میگفتم الینا جان اونجا دوربین داره و مامانا از خونه میتونن ببینن که بچه هاشو اونجا چکار میکنن.پس دختر با ادبی باش و حرف خانم معلم رو گوش کن.
یه چند روز که گذشت یه روز که اومدم از مهد بردارمت بهم گفتی:
الینا: مامان مگه نمیگی از خونه منو میبینی؟
گفتم بله میبینم و همه کاراتو حرفاتم میشنوم.
الینا:پس اگه میبینی بگو ببینم من امروز تو مهد چکارا کردم؟پیش کی نشسته بودم؟به خانوم چی جواب دادم؟
منم برا اینکه لو ندم گفتم سرود خوندین ورزش کردین تغذیه خوردین رنگ امیزی کردین و خمیربازی.