مرداد ماه 93
سلام دختر گلم
میخوام از کارایی که این روزها میکنی و حرفایی که این روزها میزنی برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی و خوندی برات جالب باشن.
اتوبوس ، عشق الینا
تو اتوبوس یه دختری رو دیدی که تقریبا هم سن ات بود .
بهش میگی :سلام اسمت چیه؟
ایشون:ستایش
الینا:با صدای بلند خندیدی و گفتی: هموووووووووووووووووووون فیلمه؟(سریال ستایش رو پا به پای ما دنبال میکردی)
ستایش:بله همون فیلمه
خانومای تو اتوبوس
الینا:تو کلاس زبان میری؟
ستایش:نه مامانم میگه هنوز دیره(مامانش گفته بوده هنوز زوده)
الینا:میری مهد؟
ستایش:نه من دانشگاه میرفتم بعدشم میرم مهد
دیشب بعد شام با بابایی رفتیم پارک نزدیک خونمون . اونجا یه دختری اومده پیش الینا میگه میای باهم دوچرخه سواری کنیم الینام از خدا خواسته بدو بدو رفته پیشش. بعد که کمی دقت کردم دیدم این دختر خوشگل همون ستایش هست که تو اتوبووس دیده بودیم. مامانشو دیدمو باهم احوال پرسی کردیم . خانومه میگه همه به ستایش من می گفتن خیلی شیطون و سر و زبون داره ولی دختر شما از ستایشم شیرین زبونتره و روابط عمومیش بالاس.
واما اتفاقات کلاس زبان
هر جلسه که کلاس تموم میشه والدین از مدرس درمورد نحوه عملکرد بچه هاشون سوال میپرسن.
یبار که از خانم عبدالله پور در موردت پرسیدم جواب داد:الینا وقتی چیزی ازش میپرسم میگه خااااااااااانوم باهات قهر میکنما
دبیرش:
الینا:خااااااااااااااانوم.اگه ازم بپرسی باهات دوست نمیشما
دبیرش:
گفتم باهاش صحبت میکنم. شما ببخشید.
یه روز دیگه از خانم معلم الینا پرسیدم:الینا امروز چطور جواب داد؟
خانم عبدالله پور:الینا میگه من کی میخام teacher بشم؟
خانم معلمش میگفت اون نشسته جای الینا و الینا شده خانم معلم و از بچه ها درس پرسیده.
فدات شم که مثل خودم عاشق درس خوندن و معلمی هستی.
و اما یه روز دبیرش گفت :اراد تو کلاس کفششو میاندازه وسط کلاسولی الینا کفش اراد رو برداشته و پاش کرده.
مامان اراد
من.
کلاسهای من و کلاس زبان تو
این روزها یه روز درمیان یا من کلاس دارم یا تو. من کلاس خصوصی هامو میرم تو اموزشگاه و تو کلاس زبان .
هر روز از خواب بیدار شدنی میپرسی مامان امروز تو کلاس داری یا من؟
وقتی میگم من کلاس دارم باید برم خانم معلم شم و درس یاد بدم به کنکوریا. میگی:مامان تو خانم معلم هستی؟
میگم یجورایی اره.
میگی:یعنی تو کلاس بهت میگن خانم معلم؟
تو دلم میگم دیگه بچه های امروزی خانم معلم نمیگن از سر و کول معلم بالا میرن و بلبل زبونی و هرکاری میکنن بجز درس خوندن.
میگی:مامان سرشون داد میزنی؟
میگم :نه بچه های درسخونو همه دوست دارن سرشون داد نمیزنن.
میگی:منو پیش کی میزاری کلاس رفتنی؟
حالا بستگی به شرایط یا خونه عمه زهره یا خونه خاله مریم یا خونه انا ها میزارمت و میرم کلاس و برگشتنی میام و باهم برمیگردیم خونمون.
واما قضیه خوابیدن الینا
بعد از خوردن نهار میگم الینا بدو برو بخواب. ولی تو اصلا موافقت نمیکنی و میگی اگه توهم بیای منم میخوابم ولی اخه گلم روزهایی هست که من کار دارمو نمیتونم بخوابم تو باید یاد بگیری که تنهایی بخوابی ولی تو.
شبها هم تا مارو نخوابونی نمیخوابی هر چی میگم مامانی بدو برو بخواب دیره گوش نمیکنی و اخرشم با اعلام خاموشی بطور کاملا مجبوری میری تو تخت خوابت . نمیدونم این همه انرژی رو از کجا میاری .
وقتی کلاس زبان داری چون زمان اش ساعت 6 هست باید حداقل ساعت4 بخوابی تا 5:30 بیدارشی و لباس بپوشیمو بریم.بعضی از روزها 3 میخوابی و 5 بیدار میشی ولی تو گاها دیر میخوابی و وقتی بیدارت میکنم که بریم کلاس میشی اینطوری.
تو اتوبوس کیک تو میخوری و آبتم میخوری که تو کلاس نه گشنه باشی نه تشنه.
تو راه روی زبانسرا
و کلاس تموم شده و الیناخانوم خسته تو ایستگاه اتوبوس منتظر اتوبوسه.
اینم از احوالات ما تو این روزهای داغ تابستون 93