اولین سفر الینا به مشهدمقدس تو یک سالگیش
داشتم دعا میخوندم بهت می گفتم الینا جان نرو اونور. می رفتی و برمی گشتی بد بد منو نگاه می کردی که نگو نروووووووووووووووووو. چشم قربان دیگه نمیگم . بفرمایین حرمو دور بزنین. زیارت قبول.
هرجا بری یه دوست برای خودت پیدا می کنی. تو حرم هم با دوستت بازی می کردی و می خندیدی
ولی مامانش اجازه نداد از دوستت عکس بگیرم.
خسته شدیو خوابت برده . منم با خیال راحت نمازامو دعاهامو میخوندم.اون وسطاهم ازت عکس گرفتم.
چیو نشون میدی فدات شم؟یادم نمیاد چیو دیدی که اینقد ذوق کردی.
این کلاهی که میبینی تو حرم گم شد .فدای سرت.شالشو الان برا عروسکات استفادش میکنی.
یادم نمیاد چیو با ذوق نشون میدی دخمل نانازم
بااینکه عید بود و هوا بهاری بود ولی من بازم چند دست لباس بات پوشونده بودم از ترس اینکه مریض نشی تو مسافرت اول ات.اوقتی از قطار پیاده شدیم خواستم ازت عکس بگیرم. کیفم رو اینطورت گذاشتم اگه افتادی بیفتی رو اون.فدات شم.