الینا خانوم الینا خانوم ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه سن داره

روزهای زندگی الینا

اتفاق امروز

امروز یه دعوای کوچولوی بین من و الینا شد که الینا بغض کرد و شروع کرد به گریه. رفت تو پذیرایی و چراغهارو خاموش کرد .صدای اذان می اومد. بهم گفت صدای کامپیوتر رو قطع کنم .گفت:میخوام باخداو امام حسین وامام رضا حرف بزنم.رفتم و بغلش کردم و گفتم میخوای چی بگی: همینطور که با بغض گریه میکرد گفت:میخوام بگم خدایا امام حسین رو بیار پیش من . گفتم: برای چی؟ گفت:میخوام بیاد بمونه پیش من که نره کربلا و شهید نشه. دقیقا همین کلمات رو گفت. اینجابود که منم بغضم ترکید و ...... گفت:من نمیخوام امام حسین شهید شه .میخوام یه نقشه بکشم که امام حسین بخونه و ببیندش و نره کربلا .اگه بره شهید میشه. بعدم این عکس رو ...
26 اسفند 1393

نرم نرمک میرسد بهار

سلام به دختر نازم و دوستای مهربونم امیدوارم همگی از خونه تکونی عید تموم شده باشین و منتظر رسیدن عید و بهار 94 باشین . الینا امسال ،واقعا تو خونه تکونی بهم کمک کرد از کارهای اشپزخونه و مرتب کردن کاردها و قاشق ها و چنگال ها بگیر تا مرتب کردن اتاق خواب و کمد لباسها و تا کردن لباسها و اوردن و بردن وسایلایی که مورد نیاز بود .یعنی امسال واقعا خونه تکونی همراه با لذت  رو گذروندم بر عکس سالهای قبل که با خستگی و کسالت همراه بود. امروز بطور اتفاقی کلاسهای بعدازظهر اموزشگاهم کنسل شدند و با دلـــــــــــــــــــــــی خوش همراه با دختری زدیم بیرون و کلی خوش گذروندیم .          بعد ا...
23 اسفند 1393

60 ماه زندگی با الینا

سلا م به دختـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر نازم و دوستای مهربـــــــــــــــــــــــــــــونم دختر مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاهم تولد پنج سالگی ات مبارک واقعا یعنی پـــــــــــــــــــــــــــــــــنج سال گذشت                               وقتی سه ماهه بودی و بچه های فامیل و اطرافیان رو می دیدم باخودم می گفتم کی الینای منم اینقدی میشه؟ می گفتم کی یک ساله میشه ؟کی واکسن هاش تموم میشه؟کی می تونه رو پای خودش راه بره؟کی می تونه با دستهای خودش غذا بخوره؟کی میت...
18 اسفند 1393

ریز بین بودن الینا

سلام به دختر ماهم ودوستای گلم امروز میخوام از شیرین زبونیات برات بنویسمو اینکه تو چـــــــــــــــــــــــــــــقدر به مکالمات من و بقیه توجه میکنی و مو رو از ماست میکشی بیرون. من:الینا برو سشوارمنو از کشو بردار و بیار؟ الینا:سشوار تورو؟ من: اره دیگه . بدو سشوارمو بیار موهامو خشک کنم الان سرما میخورما الینا:ببین مامان اون سشوار رو ،هم تو،هم من،هم بابا استفاده میکنیم. پــــــــــــــــــــــــس نباید بگی سشوار من باید بگی بدو سشوار رو بیار چون اون مال همه هست نه فقط مال تو. منو میگی مونده بودم حیرون که با شنیدن یه کلمه ی من،چه چیزا که به ذهنش نمیاد به قول دوستان داره فعل صرف میکنه سشوار من سشوار تو سشوار او ...
11 بهمن 1393

سرماخوردگی خانوادگی

سلام به دختر نازم و دوستای گلم چند روزی هست که سرماخوردی و اصلا حوصله نداری .این چند روز رو مهد نبردمت تا هم حال خودت یکم بهتر شه و هم اینکه دوستات هم مریض نشن و بهشون منتقل نشه. سومین جلسه کلاس زبانت هم نرفتی .سه شنبه شب موقع خواب ،دمای بدنت به طرز عجیبی بالابود و از اینکه چی شده، تو که خوب بودی یهویی تب کردی اونم با این شدت تو شوک بودم . شربت ایبو بروفن و سرماخوردگی بهت دادم و خوابیدیم. البته  وسط من و بابایی خوابیدی (برای اولین بار تا به امروز). دلم نیومد بری با این تب تنهایی بخوابی .بابا طبق عادت همیشگی اش (موقع هایی که تب داشته باشی یا واکسن زده باشن بهت)تا خود صبح نخوابیده بود بخاطر تبی که داشتی ولی من بخاطر اعتمادی که با ...
4 بهمن 1393

آخرین روزهای دی ماه 93

سلام به دختر ماهم و دوستای نی نی وبلاگی عزیزم                     تو این پست می خواهم در مورد کارهای که این روزها انجام میدی بنویسم. چند مدتی می شد که ترم 4 زبان الینا تموم شده بود و بخاطر اینکه خانم عبداله پور دیگه وقت نداشتن که کلاسهارو ادامه بدن براهمین تا دبیر دیگه ای وقتشو تنظیم کنه چند هفته گذشت و الینا هرچند روز یک بار سراغ زبانسرا رو میگرفت . یه روز که خیلی دلتنگ دوستاش و دبیر زبانش شده بود به اصرار خواست که به دبیرش زنگ بزنم و باهاشون صحبت کنه .خانم عبدالله پور وقتی دید که الینا انقد دلش براش تنگ شده خیلی خوشحال شده بود و...
26 دی 1393

ظرف غذا ،هدیه ی محمد امین به الینا

                                     سلام به الینای نازتر از دانه های برف زمستانی عمه جون بخاطر  اینکه پیش دبستانی میری هدیه خوشگلی خریده بود و وقتی خونه آنا مهمون بودیم شمارو سورپرایز کرد و مثل همیشه شرمندمون کردن. اینم عکس اون شب:                                    م...
14 دی 1393

سرگرمی جدید الینا

سلام دختر گلم چند روزه نوشتن اسم خودت رو بهت یاد دادم که در اوایل کار  اول باید من می نوشتم بعد تو از کپی برداری  می کردی ولی الان خودت یاد گرفتی و می نویسی واینم نتیجه تلاشهای مامانی و الینا: واما اسم اعضای خانواده سه نفره ما خـــــــــــــــــدایا......... خـــــــرابت می شوم مـــــــــــرا همان گونه که میخواهی از نـو بساز                                         &...
13 دی 1393

عصر زمستونی93

سلام به تو دختر ماهم و  روزهای زیبایی که با تو تجربه اش میکنم امروز بعداز ظهر نه تو کلاس زبان داشتی و نه من کلاس خصوصی و فرصت رو مناسب دیدم که مادر ودختری بزنیم بیرون و یکم خوش بگذرونیم.   اول رفتیم پارک کودک و یکم تاب بازی  و سرسره  بازی کردی وقتی دیدم هوا  داره سرد میشه رفتیم شهربازی روبروی پارک. اول سوار کشتی شدی وقتی داشتی بازی میکردی قیافه ات دیدنی بود وسط بازی یه لحظه دو رو برو نگاه کردی این شکلی وقتی می دیدی که وقتت داره تموم میشه این شکلی شده بودی   و در اخر بازی با موفقیت برنده شدی و خنده بارون شد لبای ناز...
9 دی 1393

پازل عشق این روزهای الینا

سلام دختر نازتر از برگ گلم این روزها هر موقع حوصله ات سر میره پازل درست میکنی البته قبلا پازل میخریدم و دستی درست میکردی و الان از یه سایتی هر روز فک کنم ده بیست تا پازل میسازی. اول از 6 تکه شروع کردم و حالا 12 تکه هارو درست میکنی یه چند مدت بگذره 20 تکه هارو شروع میکنم تا تمرکز بالاتر بره. هر بار که پازلی رو میسازی باید مو صدام کنی و بیام نگاه کنم وبگم آفرین بعد بعدی رو شروع کنی. وقتی با ماوس کار میکنی و تکه ها رو میچینی تمرکز دست و چشم تقویت میشه و صدالبته تمرکز و دقت ذهنی.                    محل کار الینا ...
9 دی 1393