اتفاق امروز
امروز یه دعوای کوچولوی بین من و الینا شد که الینا بغض کرد و شروع کرد به گریه. رفت تو پذیرایی و چراغهارو خاموش کرد .صدای اذان می اومد. بهم گفت صدای کامپیوتر رو قطع کنم .گفت:میخوام باخداو امام حسین وامام رضا حرف بزنم.رفتم و بغلش کردم و گفتم میخوای چی بگی: همینطور که با بغض گریه میکرد گفت:میخوام بگم خدایا امام حسین رو بیار پیش من . گفتم: برای چی؟ گفت:میخوام بیاد بمونه پیش من که نره کربلا و شهید نشه. دقیقا همین کلمات رو گفت. اینجابود که منم بغضم ترکید و ...... گفت:من نمیخوام امام حسین شهید شه .میخوام یه نقشه بکشم که امام حسین بخونه و ببیندش و نره کربلا .اگه بره شهید میشه. بعدم این عکس رو ...
نویسنده :
مامان مینا
19:22